در حاشیه “فروش قسطی نان در سیستان و بلوچستان”
رادیو زمانه: به گزارش تجارت نیور به سبب فقر گسترده، نانواهایی در زابل و قصرقند در استان سیستان و بلوچستان یا در رودان و دشتی در استان هرمزگان نان را قسطی میفروشند. برخی از این نانوانیها کارت ملی مشتریان را گرو گرفتهاند و برخی هم به حساب آشنایی و همسایگی فقط به نوشتن اسم مشتری و نوشتن بدهی او در دفترچهای خطدار اکتفا کردهاند: «حساب نانوایی»!

در حاشیه: محمد علی جمالزاده ایران در زمان جنگ جهانی اول، به خصوص در دو سال آخر را این طور توصیف میکند:
“جنگ اول جهانی در آستانه اتمام بود که در دل شبی تاریک و هولناک سه سوار ترسناک که هر کدام شمشیر و شلاقی به بر داشتند به آرامی از دیوارهای شهر عبور کردند و به آن وارد شدند.
یک سوار نامش قحطی، دیگری آنفلوانزای اسپانیایی و آخری وبا بود. طبقات فقیر، پیر و جوان، همچون برگ پائیزی در برابر حمله این سواران بیرحم فرو میریختند.
هیچ غذایی پیدا نمیشد، مردم مجبور بودند هرچه را که می توانستند بجوند و بخورند. به زودی گربه و سگ و کلاغ را نمیشد یافت. حتی موشها نسلشان بر افتاده بود.
برگ، علف و ریشه گیاه را مانند نان و گوشت معامله میکردند. در هر گوشه و کنار، اجساد مردگان بیکس و کار پراکنده بود. بعد از مدتی مردم به خوردن گوشت مردگان روی آوردند.”

غیر ایرانیان حتی تصاویری دلخراشتر از آن روزها را تصویر کردهاند بخصوص در مرز غربی ایران که بیش از هر جا آماج سپاهیان خارجی بود.
سرهنگ ام. اچ داناهو، افسر اطلاعاتی ارتش بریتانیا که به عنوان خبرنگار ویژه دیلی کرونیکل در ۵ آوریل ۱۹۱۸ وارد ایران شد در کتابش “ماموریت به پرشیا” مینویسد که درباره وخامت اوضاع اقتصادی و کمبود غذا در این کشور زیاد شنیده بوده اما پس از عبور از مرز با عمق فاجعه روبرو شده است:
“اجساد مردان و زنان در معابر عمومی افتاده بود؛ پشتههای چروکیده و تلنبار شده بشریتی فلکزده، در میان انگشتان خشکیده آنها هنوز دستهای علف که از خاک بیرون کشیده بودند دیده میشد یا ریشههایی که از مزارع کنده بودند تا شکنجه مرگ از گرسنگی را سبکتر کنند.”
در مواقع دیگر پیکری زار و نحیف که اندک شباهتی به انسان داشت، چهار دست و پا به جلوی ماشینهایی که میگذشتند میخزید و بجای حرف با علامت برای تکهای نان التماس میکرد. برای رد کردن چنین درخواستی واقعا دل سنگ لازم است.”
در اولین روز در سرزمین گرسنگان شاه! در قصر شیرین توقف کوتاهی داشتیم و به سرعت جماعت گرسنگان ما را احاطه کردند. زن بیچارهای که کودکی به بغل داشت از ما خواست فرزندش را نجات دهیم. نصف قوطی گوشت کنسرو و مقداری بیسکویت به او دادیم و او از خدا برای ما در خواست آمرزش کرد. ما تحت تاثیر نگرانی مادرانه او قرار گرفتیم؛ با اینکه معلوم بود از گرسنگی مفرط عذاب میکشد اما تا بچه سیر نشد لقمهای از گلوی خودش پایین نرفت.”

داناهو مینویسد در همدان نان، تنها قوت مستمندان، بسیار گران بوده: “روز ششم مارس آقای مکدانل کنسول بریتانیا رسما محاسبه کرد که روزانه دویست نفر از گرسنگی میمیرند.”
“اما وضع از این هم بدتر شد. مردم گرسنگی کشیده که از این رنج به جنون رسیده بودند به خوردن گوشت انسان روی آوردند. آدمخواری تا بحال جرمی ناشناخته در پرشیا بوده بنابراین طبق قانون پرشیا مجازاتی برای آن در نظر نگرفته شده است. مجرمان عمدتا زنان هستند و قربانیان کودکانی که از مقابل در خانههایشان ربوده شدهاند یا در شلوغی معابر بازار. مادرانی که برای گدایی نان بیرون میرفتند نگران کودکانشان بودند تا مبادا در غیاب آنها دزدیده و خورده شوند.”
“هیچگاه نشد به بازار بروم یا از کوچه های تنگ و ناهموار بگذرم و وحشت مهوع تیرهبختی بشری را احساس نکنم. کودکان اندکی تفاوتی با اسکلت داشتند و دور آدم را میگرفتند و برای تکهای نان یا چیزی که بشود با آن نان خرید گدایی میکردند. با دادن چند سکه بیارزش انسان نمیتوانست از فکر اینکه آیا سرنوشت دیر یا زود این کودکان را روانه ظرف خوراکپزی میکند یا نه بر خود نلرزد.”
داناهو مینویسد هشت زن دستگیر شدند و اعتراف کردند چند بچه را از فرط گرسنگی کشته و خورده اند از جمله یک و مادر دختر که در حین پختن یک دختر هشت ساله دستگیر شدند.
برای امتیاز دهی به این مطلب، لطفا وارد شوید: برای ورود کلیک کنید