که کس به یاد ندارد چنین عجب زمانی
صبح از خواب بیدار میشوم . شب را بجای خوابیدن جان کندهام . آن هم چه جان کندنی
به عادت معهود! میروم دوشی میگیرم و صورتم را شش تیغه میکنم و عطر و پودری به خودم میمالم و لباس میپوشم و میآیم طبقه پایین
زنم میپرسد : میخواهی جایی بروی؟
میگویم : نه! کجا بروم؟ مگر میشود از خانه بیرون رفت ؟ مگر نمیدانی که کس بیاد ندارد چنین عجب زمانی…
میگوید : پس چرا چسان فسان کرده و لباس پلو خوریات را پوشیدهای؟
میگویم : میخواهم اگر جناب ملک الموت یقهمان را چسبید و ما را به آن دنیا فرستاد این نکیر و منکر لعنتی وقتی ما را با لباس پلو خوریمان میبینند بدانند از چه قماشی هستیم و بدون سوال جواب بفرستندمان جهنم آنجا با مریلین مونرو الیزابت تایلور و جنیفر آتکینسن و ایضا پل نیومن و مارلون براندو و آلبرت انیشتین و جناب آقای شاهنشاه آریامهر همسایه و همدم و همسخن بشویم که بینی و بین الله ابدا حوصله امام زین العابدین بیمار و امام خمینی و آیات عظام و علمای اعلام را که در آن بهشت برین میچرند و آروغ میزنند نداریم و نمیخواهیم روزی صد بار هی دماغ آقای زین العابدین بیمار را پاک کنیم و روزی صد بار هم هی برای آقای امام خمینی آفتابه بیاوریم تا بروند در گوشه کنار بهشت قضای حاجت بفرمایند!
نوشته: حسن رجب نژاد
برای امتیاز دهی به این مطلب، لطفا وارد شوید: برای ورود کلیک کنید